وقتی کوچیکبودم ،مثه همه بچه های دیگه مریض می شدم و به دکتر مراجعه می کردم. طبیعی بود که بعد از مطب جناب دکتر کارم به تزریقات چی امروزی و آمپول زن اون روزها می افتاد
با هزار ترس و لرز و بدبختی و ده هزار حیله برای فرار از زیر چنگال خوف انگیز آن فرشته نجات ، تسلیم شده و روی تخت می خوابیدم به سینه .
اون فرشته مهربان به زبون های مختلف تلاش می کرد. منو قانع کنه . که عضلاتم رو منقبض نکنم . تا تزریق به به خوبی و خوشی تمومبشه .
اما ترس از سرنگ و سوزن وحشتناکش تو همه جونم رخنه کرده بود . به خواست منطقی اوننمی تونستم عمل کنم و همین باعث تجربه ای تلخ و تکراری ازدردو رنجمضاعف ازآمپولزدن می شد.
امابالاخره یکاتفاق خوباینچرخه ترس و فرار از آمپول رو بهپایان خودش رسوند .
یکبار کهبه همراه پدر بزرگ مهربونو دانام ، برای تزریق به آمپول زن مهربانی مراجعه کرده بودیم .اون فرشته گفت : آماده تزریق باش .....من کمی کار دارم ،بعد از تموم شدن کارام میام و آمپولت رو می زنم.منتها الانبا الکلجاشو ضد عفونی می کنم.که دیگهمعطل نشی .
من آماده بر روی تخت خوابیدم. پدر بزرگ هم سر من رو به داستانی شیرینش گرم کرد. دقایقی گذشت ، سوزشیبسیارخفیف که قابلاعتنا نبودو بعد صدای مهربانی که میگفت : تمام شد. بلندش شو عزیزم
از اونبهبعدمتوجه شدم که چرا آمپولزن ها مرتبمی گن عضلترو شل کن . بعد ها پدر بزرگ با یاد آوری آن تزریق و تزریق های قبل ؛ نصیحتی به من کرد.که آن نصیحت این بود.
اونگفت :پسرم، زندگی همدرست مثل آمپول زدنه .اگر موقع تزریقآمپول سخت بگیری و عضله ها رو منقبض کنی ، نه تنها درد داره؛ بلکهجای تزریق هم متورم می شه ، حتی ممکن است سوزن در عضله بشکنه و احتمال عفونت محل تزریقهم زیاده
واضافهکرد: زندگی هم درستمثل آمپولزدنه هر چه بیشتر سخت تر بگیری . درد و رنجت بیشتر میشه.
پس اگه مشکلی پیش می آید ، پشت اونمتوقف نشوو ماتم نگیر که چه کنی . یا حلش کن ،یادورش بزن .
این وبلاگ کشکولی بزرگ است ، که همه آثار خود را در آن ریخته ام .
و به همین جهت بسیار شلوغ و پر هرج و مرج است.
به همین دلیل تعدادی وبلاگ تخصصی و موضوعی ایجاد کردم. که لینک شان را خواهم گذاشت.